جملاتی از کتاب: تاریخ فلسفه

در ذیل جملاتی از کتاب تاریخ فلسفه نوشته ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب خوئی را که برای خودم هایلایت کرده بودم، به اشتراک می‌گذارم.

برتراند راسل: صفت بارز مرد کم هوش آن است که عقاید را زود و به طور مطلق می پذیرد ولی عالم دیر معتقد می شود و گفتارش با قید و حد و شرط توام است.

کروچه: تاریخ عبارت از آن است که از میان دروغهای متعدد، دروغی را که بیش از همه به حقیقت شبیه است برگزینند.

نیچه: مثل اعلای نجابت و آخرین حد مرد برتر آن است که هدفی بجوید که بر دیگران و حتی مخصوصا بر خویشتن درشت و سخت باشد. مقصدی بخواهد که به خاطر آن هر چه از دستش برآید بکند.

– نیچه: پس از مولد نیک و تربیت صحیح، آخرین عامل پیدا آورنده‌ی مرد برتر، یک مدرسه سخت و جدی است. در این مدرسه تکمیل نفس باید امر مسلمی باشد و جایزه و انعام نخواهد. در آنجا باید آسایش کم و مسئولیت زیاد باشد. در آنجا باید جسم عادت کند تا بدون ناله و شکوه تحمل رنج کند. باید اراده اطاعت و فرماندهی را یاد بگیرد نه آزادی سرسری، نه اغماض و آزادی که مایه ضعف روح و جسم گردد. در این مدرسه باید یاد بگیرند تا از ته دل بخندند. مقاله فلاسفه را باید از روی استعدادشان بخنده سنجید. آنکه به الاترین نقطه کوه می‌رسد به تراژدیها می‌خندد. در تربیت مرد برتر نباید تلخی و مرارت غیراخلاقی وجود داشته باشد، اراده را باید تمرین و ریاضت داد ولی نه اینکه گوشت و جسد را محکوم کرد.

سپنسر: یک کلمه‌ی نابهنگام، مانند آنچه کئوپاترا گفت و یا یک تلگراف تحریف‌شده به امس و یا یک باد در سالامیس ممکن است نتایج بیشماری در تاریخ بار آورد. … آخر از همه قانون «تعادل» به طور ناگزیر فرا می‌رسد. هر حرکتی بر اثر مقاومت، دیر یا زود، به انتها می‌رسد. هر نوسان موزون به تدریج سرعت و وسعت خود را از دست می‌دهد (مگر آنکه از خارج دوباره نیرویی وارد شود). مدار سیارات کمتر و کوچکتر می‌گردد، پس از قرنها گرمی تابش خورشید رو به کاهش می‌رود. اصطکاک و تماس امواج جزر و مد حرکت وضعی زمین را کندتر می‌سازند. کره زمین با میلیونها جنبش و حرکت که بر روی آن است و با میلیونها شکل حیات منبسط و متزاید، روزی بطئی‌تر حرکت خواهد کرد؛ خونها با حرارت و سرعت کمتر در رگهای خشک جریان خواهد داشت؛ دیگر شتاب نخواهیم کرد و مانند اقوام کهن بهشت را جای راحت و سکوت و سکون خواهیم دانست و در آرزوی نیروانا خواهیم بود.

(جمله ی اول یکی از اصول مهم تئوری آشوب و نیز تفکر سیستمی است به نام اثر پروانه ای یا اصل تاخیر – ادامه ی پاراگراف هم اصل بازگشت به میانگین که یکی از مباحث کتاب تفکر کند و سریع دنیل کانمن را تشکیل می دهد برایم یادآور شد.)

 

تاریخ فلسفه

– در 1850 نظریه تطور بر همه‌جا حاکم بود. سپنسر، مدتی پیش از داروین مسائله را در رساله‌ای به نام «فرضیه تکامل» 1852 و در کتاب «اصول روانشناسی» 1855 بیان کرده بود. در 1858 داروین و والاس تتبعات مشهور خود را در انجمن لینه قرائت کردند و در 1851 بنیان دنیای کهن، همچنانکه کشیشان فکر می‌کردند، با انتشار «اصل انواع» فرو ریخت. این کتاب شامل یک نظریه مشروح و کاملا مستند درباره طرز تحول «از راه انتخاب طبیعی یا بقای اصلح در تنازع برای بقا» بود نه نظریه‌ای مبهم از تحول انواع عالی از سافل. … در هر دوره‌ای افکار حاکم بر عصر محصول جزء جزء مردمی بود که کم‌وبیش در گمنامی می‌زیستند، ولی این عقاید و افکار منتسب به کسانی شد که آن را روشن کردند و متوافق ساختند. همچنانکه دنیای جدید به نام آمریگو وسپوچی نامیده شد زیرا او نخستین کسی بود که نقشه‌ی آن را ترسیم کرد. هربیت سپنسر وسپوچی عصر داروین و تا اندازه‌ای کلمبوس آن هم بود.

ولتر: من یک کلمه از آنچه تو می‌گویی قبول ندارم، ولی تا دم مرگ برای اینکه تو حق گفتن سخنان خود را داشته باشی، مبارزه خواهم کرد.

– مثل لاتینی می‌گوید: Scripta manent, verba volant – نوشته‌ها می‌ماند و گفته‌ها می‌پرد.

– او (سپینوسزا) معتقد است که خیلی به راحتی می‌توان کینه را با محبت زایل ساخت تا کینه را با کینه‌ای دیگر، شاید برای اینکه این دو خیلی به هم نزدیکند. زیرا کینه با احساس کینه‌ی متقابل شدیدتر می‌شود؛ در حالی که «اگر کسی شخص دیگری را دشمن بدارد و حس کند که او به وی محبت می‌ورزد، در میان دو عاطفه‌ی مخالف حب و بغض گیر خواهد کرد.» از این جهت (چنانکه سپینوزا با خوش‌بینی معتقد است) محبت تولید محبت می کند تا آنجا که کینه ضعیف می‌گردد و از میان می‌رود. کینه‌ نشانه‌ی ضعف و وحشت ماست. ما اگر مطمئن باشیم که بر دشمنی غالب خواهیم شد، به او کینه نخواهیم ورزید. «آنکه می‌خواهد کینه را با کینه‌ی متقابل جواب گوید، در بدبختی خواهد زیست ولی آنکه کوشش می‌کند تا کینه را با عشق و محبت از میان ببرد، با اطمینان و لذت مبارزه می‌کند. او می‌تواند با یک یا چند تن مبارزه کند و به مساعدت بخت و اقبال احتیاجی ندارد و آنکه مغلوب او می‌شوند، با خوشی و لذت تسلیم او می‌گردند.»

چند جمله از پوپر

– پاسخ درست به پرسش «چگونه می‌توانیم امید به کشف و رفع خطا داشته باشیم؟» به عقیده‌ی من این است: «با نقد نظریه‌ها یا فرضیه‌های دیگران و -اگر ما خود نیز داشته باشیم- با نقد نظریه‌ها یا فرضیه‌های خویش» (کار دوم بسیار مطلوب است اما گریزناپذیر نیست زیرا اگر ما موفق به نقد نظریه‌های خود نشویم کسان دیگری پیدا خواهند شد که به جای ما اینکار را انجام دهند.)
– اگر شما به مسئله‌ای که من کوشیده‌ام راه‌حلی موقتی برای آن بیابم علاقه دارید، می‌توانید با انتقادی هر چه شدیدتر از کار من، آن را دنبال کنید؛ و اگر موفق شدید به آزمونی تجربی دست یابید که به عقیده شما، بتواند نظریه من را رد کند، با کمال میل و با تمام توان خود در اقدام برای رد نظریه‌ام شرکت می‌کنم.
– اهمیت هر کشفی در ظرفیت آن برای اصلاح نظریه‌های قبلی ما است.
– راه حل هر مسئله، خود موجب پیدایش مسائل جدید می‌شود که آنها نیز باید حل شوند. اهمیت قضیه مربوط به مسئله نخست و جسارت‌آمیز بودن راه‌حل پیشنهادی نیست. هر چه بیشتر درباره جهان بیاموزیم، و هر چه این آموخته‌ها ژرف‌تر باشد، شناخت ما از آنچه نمی‌دانیم، شناخت نادانی ما بیشتر شکل می‌گیرد و دقت و وضوح آن بیشتر می‌شود. درواقع سرچشمه بزرگ نادانی در این است که شناخت ما قطعا پایانی دارد و حال آنکه نادانی ما الزاما بی‌پایان است.
– به جاست از یاد نبریم که اگر دانایی‌های کوچک گوناگونی که داریم ما را بسیار متمایز از هم می‌کند اما همه در نادانیِ بی‌پایانِ خود برابریم.
– اگر بدینسان دریافتیم که در سراسر پهنه شناخت، تا دورترین نقطه‌ای که شناخت می‌تواند در ناشناخته‌ها پیش رود هیچ اقتداری مصون از انتقاد نیست، آنگاه خواهیم توانست به دور از خطر، این اندیشه را بپذیریم که حقیقت، اقتدار انسان را تعالی می‌دهد و این یک ضرورت است زیرا اگر چنین نیندیشیم، نه ضابطه‌های عینی پژوهش، نه نقد فرضیه‌ها، نه تلاش در راه کندوکاو ناشناخته‌ها، نه جست‌وجوی دانایی، هیچ‌یک وجود نخواهند داشت.

(منبع: کتاب سرچشمه های دانایی و نادانی، کارل پوپر، ترجمه عباس باقری، انتشارات نی)

سرچشمه های دانایی و نادانی